این واژه ها کفاف ِ دوســــت داشــــــتنم را نمیدهند
احساســــــم را میبارم
زلال زلال ...
در آغـــــــــوش تــــو!
یکرنگـــــــی واژه هایـــم را بــــــــاور کن...
نگـــــــاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتــــــاب می شود . . .
نگاه کن . . .
تمام هستیم خــــــراب می شود . . .
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آســــمان من
پر از شهـــــــــــــــــــــاب می شود . . .
نگاه کن
غروب که می شود، خاطرات نبض مرا می گیرند....
تو زنده می شوی و من می میرم....
ای زیباترین حس دنیا....
حالا که دوری....
خیال، شب، تنهایی و باران
کدام یک مال من ...؟
به چشم هایت بگو ...
آنقدر برای دلم رجز نخوانند ...
من اهل جنگ نیستم ...
شـــاعـــرم !
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم ...
شعری می نویسم ، آنوقت
اگر توانستی ...
مرا در آغوش نگیر ...!!!